آلباتروس

ساخت وبلاگ
آلباتروس یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، 13:43 اینکه مامان بزرگم ( مادر مادرم ) بعد از تقریبا 1 ماه آزمایش های مختلف و مصرف قرص های مهم امروز رفت برای عمل زانوش ( یکی از زانوهاش ) بخاط سنش با بی حسی قراره عمل بشه الانم اتاق عمله و عمل هنوز ادامه داره . خوده این موضوع خیلی تنش زا نیست اما تصور اینکه دوباره چند روز یا حتی چند هفته ای زندگیمون از روال خارج میشه و مهمون و مهمون بازی و این چیزا ... باعث میشه باز حس منفی ایی بگیرم و تمرکزم رو از دست بدم . مخصوصا رو در رو شدن با اشخاصی که ممکنه میونه خوبی نداشته باشی اما بخاطر فامیل بودن و شرایط مجبور باشی مدتی یه سریا رو بیشتر از قبل ببینی ... این خیلی سخته و مثل شرایط های مشابه قبل از این دعا میکنم زودتر این داستان تموم شه . و دقیقا همین امروز پدر زنداییم ( همونکه با هم شروع کردیم به کلاس زبان رفتن ) فوت شد . نمیدونم یادتون هست یا نه ولی چند وقت پیش همه اینا رو گفته بودم که میترسم به هم گره بخورن و همینطورم شد . گفته بودم میترسم همه اینا با هم اتفاق بیوفته و دردسر ساز بشه و کار رو یکم سخت کنه . عمل مادر بزرگم ، مریضیه پدر زنداییم ، مریضیه مادر و مادر بزرگ اونیکی زنداییم ... میترسیدم این 3 تا تو یه زمان دردسر بشه .به هر حال برای پدر زنداییم دعا میکنم روحش در آرامش باشه و برای مادر بزرگم و همه کسانی که به هر نوعی با مریضی دست و پنجه نرم میکنن آرزوی سلامتی دارم از ته قلبم .ببخشید اگر طولانی شد ممنون که تا اینجا رو خوندید و سعی میکنم تا ش آلباتروس...ادامه مطلب
ما را در سایت آلباتروس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : albaatros بازدید : 41 تاريخ : پنجشنبه 1 دی 1401 ساعت: 11:33

آلباتروس دوشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۱، 18:24 دیروز مامان حدود ساعت 3 از بیمارستان برگشت دیدم پر از حرفِ . اول تلفن رو برداشت به دو تا دایی ها که قزوین و تهرانن زنگ زد بعدم به خواهرم مریم زنگ زد حالِ مامان بزرگ رو بهشون گفت که نگران نشن ، بعدم شروع کرد به حرف زدن با من . باز با داییم یکم درگیری لفظی داشتن . ( بعدا تو یه پست جدا کلی حرف دارم بزنم که میدونم خارج از حوصله همه خواهد بود انقدر که حرفام زیاده ) . خیلی ناراحت بود داشت حرف میزد از حرص میخواست گریه کنه ولی نکرد . کلی باهام حرف زدیم که اشکال نداره و هر حرف روانشناسانه ای بلد بودم بهش گفتم که آرومش کنم . خلاصه ناهار از روز قبل ماکارونی داشتیم خوردیم ، مامان دو دل بود که بریم مغازه یا نه ، که تصمیم گرفتیم بریم . چون هوا سرده خیلی خلوت بود یکی دو نفر فقط اومدن . داشتیم سریال " آفتاب پرست " رو میدیدیم که دیدیم ساعت 30 : 20 شد و خواستیم بلند شیم که برای ساعت 9 برسیم خونه برای دوره " مغز پولساز " از علیرضا مطلبی که خریدیم برسیم . دیدیم ماشین روشن نمیشه ، هر کاری کردیم نشد . زنگ زدیم بابا اومد اونم هرکاری کرد روشن نشد . تو مغازه دوره رو دیدیم . به شوهر خاله م ساعت 30 : 21 زنگ زدیم که بیاد دنبالمون ماشین رو هم باطری به باطری کنیم شاید حل شد . ساعت 11 : 10 دقیقه دیگه انقدر حرص خوردم حد نداره ، به مامان گفتم اسنپ بزنید بریم خونه به شوهر خاله م زنگ نزدید دیگه مسخره کرده خودشو . هر وقت زنگ زدیم گفت 10 دقیقه ای میام . 2 ساعت تو سرما م آلباتروس...ادامه مطلب
ما را در سایت آلباتروس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : albaatros بازدید : 38 تاريخ : پنجشنبه 1 دی 1401 ساعت: 11:33

آلباتروس پنجشنبه ۱ دی ۱۴۰۱، 5:59 اولیش رو مجید واشقانی گفت " من اگر تو شهری باشم ، اون شهر به مافیا نمیبازه "و دومیش رو که بهترین دیالوگ کل این برنامه بود " من دوست دارم از شهری برم بیرون که شما مافیاش باشین "این بهترین حرفی بود که شنیدم و واقعا برای بار هزار تحسین میکنم مجید واشقانی رو . بی نظیر بازی کرد و یه تنه بازی رو برد جلو مثل دفعات قبل ، اما یه فرقی که ایندفعه داشت این بود که وسط بازی نقشش عوض شد و این جذابیت بازی رو چند صد برابر کرد .بعد از مدت ها به یه همچین برنامه ای نیاز داشتم که مغزم رفرش شه .حضور مجید واشقانی و امیرعلی نبویان در کنار هم فوق العاده جذاب بود و من ماه ها بود که منتظر همچین روزی بودم . آلباتروس...ادامه مطلب
ما را در سایت آلباتروس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : albaatros بازدید : 34 تاريخ : پنجشنبه 1 دی 1401 ساعت: 11:33